قصه ای کهن
باسطرهای درهم وشیرازه ای تهی من داستان پاره و از هم گسسته ام تردیدوبی کسی همه جا موج میزند درحرفهای کوته و لبهای بسته ام دستی پرازشقایق ودنیایی ازجفا اما هنوز...
باسطرهای درهم وشیرازه ای تهی من داستان پاره و از هم گسسته ام تردیدوبی کسی همه جا موج میزند درحرفهای کوته و لبهای بسته ام دستی پرازشقایق ودنیایی ازجفا اما هنوز...
باورنمیکردم چنین زودآتش خوردبرتاروپودم وقتی به خودآیم که دیگرآن آدم قبلی نبودم باورنمیکردم تبی تندسوزد تمام هستی ام را درسینه ام آتش بریزدهشیار سازد مستی ام را ی...
جوانک عکاس پرپرزنان اینطرف وآنطرف میرفت وشبیه شب پره های زخمی به هرمانعی که برخورد می کرد برمی گشت جای اولش . مستاصل نشست روی صندلی و گفت : بخدا خانم خیلی سعی کردم ک...
پرستو نگاهش به پرواز بود. وقتی که... دیگر پرنزد. برکدامین بغض سوخته درگلو میتوان گریست؟ آسمان هم برای ضجه های نزده باران ندارد. گناه را بر نیزه ی صیاد نگیرید. که ....
کسی نگفت از.. عطش نابهنگام زمین،از.. کوچ پرستوها،از.. پرپرشدن زنبق های وحشی کسی نگفت از.. نیامدن بهار،از.. رسیدن زمستان وسرمای استخوان سوز کسی نگفت از.. پایان نمناکی...
نرده های ورودی خیلی قشنگ بود . شکل برجسته گلهای آهنی لابلای برگ های سبز پیچکها ، با رنگ آمیزی بی نظیر، نشان از سلیقه ی منحصر بفرد ساکنین برج داشت . درب ورودی باز ب...